آشکارا، بی پرده پوشی، صریحا، بطورقطع
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مطلق، مجازی، بی شرط، ضمنی، التزامی، اشاره شده، تلویحا فهمانده شده سایر معانی: تلویحی (در برابر: صریح یا رک explicit)، سربسته، غیرصریح، بی چون و چرا، قطعی، محض، مفهوم [ریاضیات] ضمنی، تلویحی، ...
ضمنی سایر معانی: تلویحی، غیرصریح، سربسته، ضمنا مفهوم، مفهوم بطور ضمنی، مقدر [حقوق] ضمنی، فرضی، استنباطی، حکمی
نام برده، مذکور، چیز ذکر شده سایر معانی: نامبرده، مذکور
(آوا شناسی) بی واک، بی صدا (شده)، به زبان نیاورده
فرودگاه جانشینی که در طرح پرواز تعیین شده است [حملونقل هوایی]
واژههای مصوب فرهنگستان