[حقوق] شرکت (مرکب از چند یا متعلق به چند نفر در مقابل corporation sole)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اساسنامه شرکت، سندی که هدف و مدت و محل کار و سازمان شرکت را روشن می سازد [حقوق] اسانامه شرکت، شرکتنامه، گواهی ثبت شرکت (انگلیس)
[حقوق] شرکتی که سهام آن در دست عده معدودی باشد، شرکت خانوادگی
[کامپیوتر] یک شرکت تحت مالکیت خصوصی است که امتیاز آن توسط کنگره ایالات متحده آمریکا به منظور مخابره سیگنالهای صوتی و تلویزیونی و تصویری ماهواره صادر شده است
اتصال، جا دادن، اتحاد، الحاق، پیوستگی، تلفیق، ادخال، یکی سازی ترکیب، یکی شدنی، ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت سایر معانی: اتصال، الحاق، یکی سازی ترکیب، یکی شدنی، پیوستگی، تلفیق، اتحاد، ادخال، ج ...
[کامپیوتر] شرکت مایکروسافت .
[حقوق] شرکت چند ملیتی
[حقوق] شهرداری
شرکت سهامی عام [اقتصاد] یکی از انواع شرکتهای سهامی که قسمتی از سرمایۀ آن ازطریق فروش سهام به غیرمؤسسان تأمین شود
واژههای مصوب فرهنگستان
اتحاد، پیوستگی، وابستگی، تجمع، امیزش، انجمن، مشارکت، شرکت، تداعی معانی، ائتلاف سایر معانی: همکاری، پیوند، هم پیوندی، همنشینی، مصاحبت، همدمی، رابطه، هم خوانی، تداعی، (گیاه شناسی - زیست شناسی ...
بابت، بستگی، پروا، ربط، علاقه، مربوط بودن به، دلواپس کردن، اهمیت داشتن سایر معانی: وابسته بودن به، وابستگی داشتن با (معمولا با: with)، راجع بودن به، دخل داشتن به، نگران کردن، توجه، نگرانی، د ...