رازدار [هنرهای نمایشی] شخصیت فرعی نمایش که شخصیت اصلی، مقاصد و افکار خود را با او در میان میگذارد و بهاینترتیب تماشاگر از حوادث و رویدادهای به نمایشدرنیامدۀ داستان آگ ...
واژههای مصوب فرهنگستان
مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون سایر معانی: رایزن، مشاور، راهنما، رهنمون [نساجی] مشاور
دیکشنری انگلیسی به فارسی
یار، دوست سایر معانی: دوست محرم یاصمیمی یاهمدم
یار، رفیق، خیلتاش سایر معانی: دوست، (شیرازی) کاکو، (عامیانه) دوست جون جونی بودن یا شدن، به عنوان هم رزم برگزیدن، (امریکا - عامیانه)، روش تعیین همیار (در جبهه ی جنگ و ماموریت های پلیسی و غیره ...
رفیقه، دلبر سایر معانی: دوست دختر، معشوقه
دلبر سایر معانی: (عامیانه) یار جانی، یار صمیمی، دوست جون جونی، یارغار، محبوب، معشوق، دلبر