اغاز کردن، وارد کردن، ابتکار کردن، بنیاد نهادن، تازه وارد کردن، نخستین قدم را برداشتن سایر معانی: آغاز کردن، آغازیدن، پای پیش نهادن، شروع کردن، آغازگری کردن، (اصول آغازین چیزی را یاد دادن و ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گماشتن، برقرار کردن، گذاردن، منصوب نمودن سایر معانی: (رتبه یا مقام یا موقعیت ویژه ای دادن به) منصوب کردن، گماردن
بیرون انداختن سایر معانی: 1- دور انداختن 2- (به زور) بیرون کردن، اخراج کردن 3- بیرون دادن 4- (اشاره و غیره) کردن 5- (کلاچ) رها کردن [حقوق] رد کردن دعوی یا کیفرخواست