تقریبا سایر معانی: تقریبا [ریاضیات] به تقریب، تقریبا، تخمینا، تقریب زدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صمیمی، بسیار نزدیک، خودمانی، پهلوی یکدیگر، محرمانه
(عامیانه) تقریبا، کمی مانده
پهلو به پهلو سایر معانی: (مسابقه یا عمل و غیره) دارای عاقبت نا معلوم، دارای نیرو یا امتیاز تقریبا برابر، تقریبا برابر
اماده، حی و حاضر، فراهم، مهیا، موجود، اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن سایر معانی: آماده، حاضر، تیار، روبراه، علاقمند، مشتاق، مایل، مستعد، کمربسته، میان بسته، در پی بهانه، در شرف، متمایل، من ...