شیپور، شیپور تیز سایر معانی: (در مورد صدا) تیز و پر طنین، (موسیقی - قرون وسطی) شیپور (که صدای آن بسیار تیز و روشن بود)، (شعر قدیم) صدای شیپور (یا آوایی مشابه آن)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیپور، بوق سایر معانی: سرنا، شیپور زدن، (با زدن شیپور) آگهی دادن، منجوق شیپور مانند (شیشه ای یا پلاستیکی) که برای تزیین به لباس می دوزند، منجوق دار (bugled هم می گویند)، (گیاه شناسی) آپیکه، ...
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع، طاهر، توضیح دادن، واضح کردن، تمیز کردن، صاف کردن، خار چیدن، زدودن، روشن کردن، ترخیص کردن، تبرئه کرد ...