انتخاب کننده، گزینگر سایر معانی: choosey choosy : گزینگر [کامپیوتر] چوزر، فرستنده .
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[کامپیوتر] بسط انتخابگر .
گداوار، مسکینانه، بینوا، بیچاره، ندار، بی ارزش، نابسنده، ناچیز، گدامنش، دندان اسب پیش کشی را نباید شمرد، گدا حق انتخاب ندارد
مجبور بودن، چاره ای نداشتن (به جز)
مشکل پسند، کسی که در گزین کردن خیلی دقت و تردید می کند، فس فسی
بد انتخاب کردن
منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن سایر معانی: برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن، منصوب کردن یا شدن، (معمولا به صورت well-appointed) مزین، وعده کردن، (حقوق ...
طمع به چیزی داشتن، میل به تملک چیزی کردن سایر معانی: سخت خواستن (به ویژه به ناحق و آنچه به دیگری تعلق دارد)، چشم طمع داشتن، غبطه خوردن، آزمند بودن، آزیدن، بیوسیدن، از دل و جان خواستن ...
حل کردن، قصد کردن، تصمیم گرفتن، فیصل دادن، فیصله کردن، مصمم شدن سایر معانی: اراده کردن، برآن شدن، آهنگیدن، عزم کردن، داوری کردن، تعیین کردن، مشخص کردن، به نتیجه رسیدن، وا داشتن، باعث شدن [حق ...
شیک، متوجه جزئیات سایر معانی: رجوع شود به: finicky، finicky : شیک، خوش لباس