معنی

منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن
سایر معانی: برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن، منصوب کردن یا شدن، (معمولا به صورت well-appointed) مزین، وعده کردن، (حقوق) تکلیف (ملک و غیره را) معلوم کردن، شامل حال بودن
[حقوق] نصب کردن، منصوب کردن، استخدام کردن، تعیین کردن، انتخاب کردن

دیکشنری

انتصاب کنید
فعل
appoint, intromit, nominateمنصوب کردن
appoint, assign, designate, charge, commission, instateگماشتن
determine, ascertain, define, specify, designate, appointمعین کردن
determine, assess, specify, assign, define, appointتعیین کردن
establish, institute, appoint, instateبرقرار کردن
cause, wrest, stand, appoint, put throughواداشتن
ordain, resolve, appoint, assign, enjoin, establishمقرر داشتن

ترجمه آنلاین

تعیین کنید

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.