خوش ساخت، (با اسکنه) تراشیده، حک شده، اسکنه کاری شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حک شده سایر معانی: (verb transitive) حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، بریدن
سفت، جدی، سخت، جامد، صلب، سفت و محکم، نرم نشو سایر معانی: انعطاف ناپذیر، خم نشدنی یا نکردنی، خمش ناپذیر، کژ نکردنی، سختناک، سخت پا، خدنگ، محکم، پابرجا، قرص، ثابت، استوار، استوان، سختگیر، مقر ...