[حسابداری] سهام بازخرید شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حک شده سایر معانی: (verb transitive) حک کردن، تراشیدن، کنده کاری کردن، بریدن
(verb transitive) قلم زدن، کنده کاری کردن در، حکاکی کردن، گراورکردن، نقش کردن، منقوش کردن
شکار، صید، نخجیر، قربانی، دستخوش، دستخوش ساختن، طعمه کردن، صید کردن سایر معانی: (حیوانی که توسط حیوان دیگر شکار شود) فریسه، طعمه، چشته، مسته، (جانور) شکارگر، درنده، چشته خوار، طعمه جو، (انسا ...