معنی

شکار، صید، نخجیر، قربانی، دستخوش، دستخوش ساختن، طعمه کردن، صید کردن
سایر معانی: (حیوانی که توسط حیوان دیگر شکار شود) فریسه، طعمه، چشته، مسته، (جانور) شکارگر، درنده، چشته خوار، طعمه جو، (انسانی که طعمه ی انسان یا چیز دیگر شود) قربانی، اسیر، ملعبه، رنج دادن، دچار کردن، (در اصل) غنیمت، یغما، مال غارت شده، (جانوران دیگر را) شکار کردن، طعمه قرار دادن

دیکشنری

طعمه
اسم
prey, hunt, predation, catch, chase, gameشکار
victim, sacrifice, prey, immolationقربانی
hunting, hunt, prey, quarry, ravinصید
prey, victimدستخوش
hunt, preyنخجیر
فعل
hunt, preyصید کردن
preyدستخوش ساختن
bait, feed, preyطعمه کردن

ترجمه آنلاین

طعمه

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.