سپردن، مرتکب شدن، اعزام داشتن برای، متعهدبانجامامری نمودن سایر معانی: (به امانت) سپردن، تحویل دادن، (خواهی نخواهی) فرستادن، متعهد کردن، مقید کردن، قول دادن، به گردن گرفتن، اختصاص دادن، (برای ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انجام دادن سایر معانی: موجب شدن، باعث شدن، انگیزاندن، سبب شدن، ایجاد کردن، فراهم کردن، عملی کردن، صورت دادن
انجام دادن، واقعیت دادن، عملی کردن، تمام کردن، تکمیل کردن، براوردن سایر معانی: انجام دادن، تکمیل کردن، تمام کردن، براوردن، واقعیت دادن [ریاضیات] برآوردن، انجام دادن، اجرا کردن، برقرار بودن، ...
کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن سایر معانی: فرمانروایی کردن، تحت تاثیر قرار دادن، نفوذ کردن در، مهار کردن، تعیین کردن، اداره کردن، معیف کردن، م ...
تسلیم شدن، سرسپردن، تمکین کردن، اطاعت کردن، مطیع شدن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن سایر معانی: مطیع بودن، هیرمندی کردن، تسلیم بودن، فرمان بردن، (فرمان یا دستور) انجام دادن، به کار بستن، م ...
اجر، مزد، دستمزد، اجرت، کارمزد، دسترنج، حمل کردن، اجیر کردن سایر معانی: روزینه، روزگانه، راستاد، پاداش، جزا، سزا، (جنگ یا کشمکش) کردن، مصاف دادن، (انگلیس - محلی) اجیر کردن، (اقتصاد - جمع) مز ...
انتقام، انتقام گرفتن، اشکار کردن سایر معانی: (دق دل و غیره) خالی کردن، درآوردن، (انتقام و غیره) گرفتن، بروز دادن، کینه یا خشم خود را اشکار کردن