effectuate
معنی
انجام دادن
سایر معانی: موجب شدن، باعث شدن، انگیزاندن، سبب شدن، ایجاد کردن، فراهم کردن، عملی کردن، صورت دادن
سایر معانی: موجب شدن، باعث شدن، انگیزاندن، سبب شدن، ایجاد کردن، فراهم کردن، عملی کردن، صورت دادن
دیکشنری
تحقق بخشیدن
فعل
do, perform, carry out, accomplish, fulfill, effectuateانجام دادن
ترجمه آنلاین
مؤثر کردن
مترادف
accomplish ، achieve ، bring about ، bring off ، carry out ، carry through ، cause ، create ، execute ، generate ، make ، produce ، set off ، trigger