خود رو، اتومبیل، ماشین متحرک خودکار، ماشین خودرو سایر معانی: ماشین سواری، خودرو (سواری نه باری)، اتومبیل راندن، اتومبیل سوار شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(امریکا) کالسکه ی بچه، صندلی چرخدار بچه (baby buggy هم می گویند)
دیوانه، پرفندق سایر معانی: (خودمانی) دیوانه ی چیزی یا کسی، شیفته، خل، غیرعادی، کم خرد، کم عقل، نامعقول (nutsy هم می گویند)، پر از میوه های مغزدار، پر از آجیل، (آجیل و غیره) پرمغز، هسته دار، ...
از مد افتاده، منسوخ، غیرمتداول، قدیمی
پرسه زن، قدم زن سایر معانی: ولگرد، سیار، عیار، درگردش، کسی که قدم می زند، سلانه رو
حامل، وسیله نقلیه، ناقل، رسانه سایر معانی: وسیله(ی نقلیه)، ترابر، اوزار (ترابری)، مرکوب، بردار، وسیله(ی بیان)، بیانگر، برندگر، رسانگر [شیمی] محمل [عمران و معماری] وسیله نقلیه - اتومبیل - خود ...