[نساجی] قسمت برنجی ماسوره مربوط به اتصال الکتریکی شاخک تعویض ماسوره پود در ماشین بافندگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شخص مهم، افسر ارشد ارتش، امیر سایر معانی: (ارتش) افسر ارشد، تیمسار
سازهای بادیِ برنجی [موسیقی] دستهای از سازهای بادی ارکستر سمفونیک، از دستۀ شیپورها، که سابقا از مس ساخته میشد و امروزه از برنج ساخته میشود|||متـ . بادیهاي برنجي brasse ...
واژههای مصوب فرهنگستان
پنجه بوکس، پنجه مشت زنی سایر معانی: پنجه بکس
[عمران و معماری] لوله برنجی
زره بازو
(فرانسه) مشروب فروشی که در آن خوراک های ساده هم داده می شود
سینه بند، پستان بند سایر معانی: پستان بند
[نساجی] کرست - سینه بند
قلب، بدل، بی شرم، پر رو، بی تدبیر، برنگ برنج، برنج مانند سایر معانی: وابسته به برنج، پرنگی، برنجی، برنجین، به رنگ برنج، پرنگین، برنج فام، ارزان و پر نمایش، (صدای) بلند و گوشخراش، نابخرد، پست ...
تحلیل کردن، جدا کردن، تجزیه کردن، کاویدن، جزئیات را مطالعه کردن، تشریح کردن، با تجزیه ازمایش کردن، فرگشایی کرد ن سایر معانی: تجزیه و تحلیل کردن، فراکافت کردن، فروگشودن، واکافت کردن، (دستور ز ...
سر بالایی، تکبر، غرور، نخوت، گستاخی، شدت عمل، گردنفرازی، خود رایی، خود سری، خیره سری، عظمت، خود بینی سایر معانی: باد دماغ، لافزنی، نخوت (arrogancy هم می گویند)