معنی

قلب، بدل، بی شرم، پر رو، بی تدبیر، برنگ برنج، برنج مانند
سایر معانی: وابسته به برنج، پرنگی، برنجی، برنجین، به رنگ برنج، پرنگین، برنج فام، ارزان و پر نمایش، (صدای) بلند و گوشخراش، نابخرد، پست، فرومایه

دیکشنری

برنجی
اسم
heart, midst, anagram, brassy, counterfeitقلب
صفت
imprudent, brassyبی تدبیر
saucy, cheeky, brassy, nervy, immodest, barefacedپر رو
false, brassy, spurious, appositiveبدل
shameless, unabashed, brazen, immodest, barefaced, brassyبی شرم
brassyبرنگ برنج
brassyبرنج مانند

ترجمه آنلاین

برنجی

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.