تقریبا سایر معانی: تقریبا [ریاضیات] به تقریب، تقریبا، تخمینا، تقریب زدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرزی، کم، حاشیهای، وابسته به حاشیه سایر معانی: نوشته شده یا چاپ شده در حاشیه ی متن یا صفحه، در کنار صفحه، کنارین، نزدیک به کناره یا مرز، سرحدی، (نزدیک به) کمترین حد، حداقل، کمینه، محدود، (اق ...
همسایه، اهل محل سایر معانی: دیواربه دیوار، مجاور، همجوار، نزدیک به هم، نزدیک one of the neighboring villages یکی از روستاهای مجاور