نشان دادن، نمایان ساختن، حاکی بودن، اشاره کردن بر سایر معانی: اشاره کردن، حاکی بودن از، نشانه بودن، دلالت کردن بر، مشعر بودن، بیان کردن، ایجاب کردن، ضروری ساختن، (پزشکی) تجویز کردن، به طور م ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حاکی بودن از، دلالت کردن بر، معنی کردن، باشاره فهماندن، معنی بخشیدن سایر معانی: معنی دادن، چم داشتن، نشان دادن، حاکی بودن، مهند بودن، دربای بودن، مهم بودن، اهمیت داشتن
تصدیق کردن، شهادت دادن، گواهی دادن سایر معانی: شاهد شدن (به ویژه در دادگاه)، گواه چیزی بودن، حاکی بودن، دلالت کردن، دال بر چیزی بودن، نشان دادن [حقوق] گواهی دادن، سوگند خوردن ...