ازخود بیخود، دیوانه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
1- (نشانه گیری به آماج) خطا، به هدف نخورده 2- نامربوط، خارجازموضوع، پرت، beside(orwide of)the markخارجاز موضوع، آن ور نشان، آنسوی نشان، دور از نشان
نامربوط(به مطلب مورد بحث)، غیر وارد، بی ربط
صمیمی، بسیار نزدیک، خودمانی، پهلوی یکدیگر، محرمانه
مشتعل، پر هیجان، برانگیخته سایر معانی: انگیخته، هیجان زده، شوریده [ریاضیات] برانگیخته، تهییج شده
اشفته، عصبانی، از کوره در رفته، بی عقل، اتشی سایر معانی: سراسیمه، (کاملا) بی تاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بی خود، دل شوریده، با سراسیمگی، با بی تابی، دیوانه وار، (قدیم ...
خشمگین، خشمناک، متعصب، عصبانی، اتشی سایر معانی: برآشفته، شدید و پر خشونت، سهمگین، بی امان، رمبشگر، ویرانگر، دیوانه وار، سرسام آور، پرجوش و خروش، جوشان و خروشان، متلاطم
بعلاوه، گذشته از این، وانگهی، از این گذشته سایر معانی: علاوه بر این، از سوی دیگر
هیستریایی، تپاک، دژ آشفته، پرتپاک، پرشور و تشنج، بسیار خنده دار، روده بر کننده، دچار تپاکی
غیر ضروری، غیر واجب، غیر اصلی، بی ذات سایر معانی: غیر اساسی، غیر حیاتی، ناکیاده، بی چیستی [ریاضیات] غیر اساسی، غیر ضروری
زیادتر، بعلاوه، بیشتر، بیش سایر معانی: (صفت تفضیلی much و many) بیشتر، فزون تر، اضافی، افزوده، دیگر، بازهم، مقدار بیشتر، میزان بیشتر، (با فعل جمع) تعداد بیشتر، (پیش از صفت و قید سه هجایی یا ...
همسایه، اهل محل سایر معانی: دیواربه دیوار، مجاور، همجوار، نزدیک به هم، نزدیک one of the neighboring villages یکی از روستاهای مجاور