چرکی، باطلاق، کثافت، (مجازا) سختی، گرفتاری، آدم بی کله، گندیده، فاسد ضایع کردن، فاسد کردن، ضایع شدن، فاسد شدن، رسیدن، عمل آمدن، گیج کردن، خرف کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گیج، نفرین شده، مبهوت، مات، مضطرب، سر در گم، لعنت شده سایر معانی: (دشنام حاکی از خشم یا آزردگی) لعنتی !، فلان فلان شده !، هاج و واج، حیران، سرگشته
اغتشاش امیز
میگسار، دوران مستی، معتاد به شراب، مست، خنگ، خورده، سرمست، مخمور، لول، نشئه شده سایر معانی: پاتیل، گلست، طافح، تحت تاثیر احساسات، سرخوش، آدم مست، دایم الخمر، الکلی، میخواره، عرق خور، اسم مفع ...
(خودمانی) مست، پاتیل، ترشی (انداخته)
گیج، از خود بی خود، سرمست، بی مهابا سایر معانی: گیج در اثر مشت خوردن، (خودمانی)، (در اثر ضربه به سر) گیج، مات