فراش، کف، ته، بستر، رختخواب، باغچه، خوابگاه، طبقه، خوابیدن، تشکیل طبقه دادن سایر معانی: تختخواب (معمولا شامل تخت و تشک و روانداز و بالش می شود)، بالین، سریر، گاس، بستر گیاه، محل رویش هرچیز، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گهواره، مهد، در گهواره قرار دادن، در چهارچوب یاکلاف قرار دادن سایر معانی: خاستگاه، گاهواره، (شعر قدیم) استراحتگاه، آسودگاه، آغوش، (در گهواره) تکان دادن، (گهواره وار) در آغوش گرفتن، بغل کردن، ...
قید، مانع شدن، مانع شدن از، از کار بازداشتن سایر معانی: باز ایستاندن، گیردار کردن، دارای گیر یا گرفتگی کردن، وبال گردن شدن، لنگ کردن (کار)، مختل کردن، بند کردن، سبد بزرگ (که معمولا در دارد و ...