معنی

فراش، کف، ته، بستر، رختخواب، باغچه، خوابگاه، طبقه، خوابیدن، تشکیل طبقه دادن
سایر معانی: تختخواب (معمولا شامل تخت و تشک و روانداز و بالش می شود)، بالین، سریر، گاس، بستر گیاه، محل رویش هرچیز، محل قرارگیری هرچیز، هر توده یا انباشته ی بستر مانند، (زمین شناسی و کان شناسی) لایه، چینه، پشته، جماع کردن، هم بستر شدن، رجوع شود به: bedstead، جای خواب، جای استراحت، به بستر رفتن یا بردن، غنودن، جای خواب تهیه کردن، خواباندن، (محکم در جایی) قرار دادن، فروکردن، (گیاه را) نشاندن، به صورت باغچه یا بستر گیاه درآوردن، لایه لایه کردن، چینه چینه کردن، زیرسازی کردن، زیرکار ساختن، خوابیدن دربستر
[عمران و معماری] بستر - طبقه - لایه - کف - کف بند - کف لایه - تکیه گاه - پشته - چینه
[ریاضیات] بستر، کف، کفی، لایه، پشته، طبقه، لایه بندی، بستر گذار
[معدن] طبقه (زمین شناسی ساختمانی)
[خاک شناسی] بستر
[آب و خاک] بستر

دیکشنری

بستر
اسم
bed, floor, headstock, kip, dossبستر
bedرختخواب
floor, bottom, foam, bed, froth, deckکف
garden, bed, croftباغچه
bed, footman, mattress, servant, lackey, wifeفراش
dormitory, dorm, bedroom, bed, bedchamber, cubicleخوابگاه
class, floor, category, stage, caste, bedطبقه
bottom, base, butt, stub, bed, extremityته
فعل
sleep, bed, bed, lie, doss, go downخوابیدن
bedتشکیل طبقه دادن

ترجمه آنلاین

تخت

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.