جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقت سایر معانی: جداسازی، دسته بندی، دسته دسته سازی، سواکردن، دوری از معشوق یا عزیزان، انشعاب، تفرقه، انتزاع، اعتزال، (خدمت به ویژه در ارتش) انفصال، اخراج ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هواپیما، جهاز، کشتی، ناو، کشتی هوایی، مرکوب، سفینه، با کشتی حمل کردن، سوار کشتی شدن، فرستا دن سایر معانی: کرجی، سوار کشتی کردن، ترابری کردن، حمل کردن، (مثلا هنگام توفان - کشتی) آب گرفتن، آب ...
فریاد، جیغ، داد، فغان، خروش برآوردن، جیغ زدن، مصوت کردن، فریاد کردن، داد زدن، فریاد زدن، خروشیدن سایر معانی: جار، بانگ، غریو، خروش، بانگ زدن، جار زدن، (استرالیا) نوبت خرید مشروب برای حضار ...
سخنگو، گوینده، حرف مفت زن، ناطق، ادم ناطق، اهل محاوره سایر معانی: ادم ناطق، ناطق، سخنگو [برق و الکترونیک] گوینده
زوزه کشیدن، جیغ کشیدن، با صدای بلند ناله و زاری کردن سایر معانی: نوفیدن، نالیدن، زوزه کشیدن مانند سگ یا گرگ، جیغ کشیدن مانند جغد
ظرف، کشتی، رگ، بشقاب، اوند، هر نوع مجرا یا لوله سایر معانی: گنجانه، سپار، خنور، (انجیل) دریافت کننده، جایگاه، حامل، (به ویژه بزرگ) کشتی، ناو، کرجی، (کالبدشناسی) رگ، عرق (عروق)، لوله، مجرا [ع ...
بالاعرشهای که تجهیزات لازم برای سوار شدن به کشتی را داراست [حملونقل دریایی]
واژههای مصوب فرهنگستان
سوار کردن یا سوار شدن مسافر به وسیلۀ نقلیه [حملونقل دریایی]
بافتی چوبپنبهای که از پوست درونی جدا شده است [زیستشناسی - علوم گیاهی]
جدا شدن پوست درخت از چوب در محل بُنلاد فعال [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل]
نوعی پوستکن مکانیکی شامل محفظهای با دیوارههای متحرک که در نتیجۀ اصطکاک آنها با درخت پوست از ساقه جدا میشود [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل] ...
نوعی پوستکَن به شکل ابزاری دستی با تیغهای باریک و تیز و هلالی، برای کندن پوست بینه [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل]