خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم سایر معانی: (به ویژه مرد) خوش سیما، خوش تیپ، خوش صورت و هیکل، نیک رو، هژیر، (زیبا به خاطر طرح و استحکام ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چابک، چالاک، نرم، تاشو، قابل انحناء، بنرمی سایر معانی: lissom نرم
پرعضله، عضلانی سایر معانی: وابسته به عضله، مازی، مازه ای، ماهیچه ای، زورمند، قوی، نیرومند [صنایع غذایی] عضلانی
نیرومند، با اسطقس، پی دار، سخت پی سایر معانی: عضلانی، پرعضله، زردپی مانند، وابسته به یا شبیه زردپی، محکم، پاره نشو، دیر گسستنی، (گوشت) پررگ و پی، غیرلخم، پوره دار، سفت، چغر، چغل، پر انرژی، پ ...
درشت، محکم، تنومند، ستبر، شکیبا، قوی هیکل، خوش بنیه سایر معانی: قوی، نیرومند، زورمند، پرطاقت، قلچماق، پر اراده، مصمم، پردوام، خوب ساخت، مقاوم، بیماری گید (رجوع شود به: gid)
مجموعهای از مواد ورزشی غالبا انفرادی که هستۀ اولیۀ ورزشهای المپیکی در یونان باستان قلمداد میشوند و امروز به سه دستۀ مواد میدانی و مواد دو و مواد ترکیبی تقسیم میشوند [ ...
واژههای مصوب فرهنگستان