وابستگی بدو حزب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(به ویژه در مورد شرکت در احزاب و گروه های سیاسی) ناپیوستار، شرکت نکننده، ناطرفدار، غیر عضو، ناهوادار، بیطرف
پیشقدر دار سایر معانی: پیشقدر دار [برق و الکترونیک] بایاس شده [ریاضیات] اریب شده، پیشقدر، اریب، تور [آمار] اریب
موافق، طرفدار، پیرو، هواخواه، سالک، حواری، شاگرد، مرید سایر معانی: پسوا، پیرو حضرت عیسی
تعصب، کوته فکری، خرافات پرستی سایر معانی: افراطی گری، جزمی بودن، تند روی
طرفداری، استثناء قائل شدن نسبت بکسی سایر معانی: جانبداری، استثنا قائل شدن، تبعیض گذاری، پارتی بازی، ناروا گزینی، به پنداری، به پندار گرایی، بهزان گرایی
تابع، پیرو، ملتزم، شاگرد، عشقبیاز، تعقیب کننده، دنبالگر سایر معانی: مرید، پسوا، مقتدی، گرونده، هواخواه، طرفدار، هوادار، دنباله رو، مشایع، ملتزم رکاب، پیشخدمت [زمین شناسی] دنباله رو ...
بازاریابی چریکی [بازاریابی] نوعی روش بازاریابی غیرمتداول و غیرمتعارف برای دستیابی به بیشترین نتایج با کمترین منابع
واژههای مصوب فرهنگستان
هنرمند، هنردستی، پیشه دستی، صنعت دستی، حرفه ای سایر معانی: مهارت در کارهای دستی، دست ورزی، صنعت گری، هنرکاری، هوتخشی، شغل مستلزم مهارت در کارهای دستی، دست ورزگری
منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو سایر معانی: بی نظر، منصف، برابر نگر، داد ور، بی غرضانه [حقوق] بی طرف
شاگرد، کارگر ماهر، کارگر مزدور سایر معانی: (بازیگر یا هنرمند یا پیشه ور و غیره) باتجربه ولی متوسط، پرکار و معمولی، (در اصل) کارگر روزمزد، کارگری که دوران کارآموزی یا شاگردی را گذرانده است، ا ...
درستى، صحت، حقانیت، عدالت، حق بودن