عدم قابلیت اجرا، عملى نبودن، عدم تناسب یا تطبیق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مناسبت، بجابودن
کمک، استفاده، سود، فایده، ارزش، دارای ارزش بودن، در دسترس واقع شدن، سودمند بودن، بدرد خوردن سایر معانی: به درد خوردن، به کار خوردن، ارزیدن، به درد خوری، سودمندی، (مهجور) منفعت، درآمد، فایده ...
نا مربوطی، بی ربطی، نا مناسبی سایر معانی: irrelevancy بی ربطی
مادیت، جنسیت، ماده، جنبه مادی، ضرورت، چیزهای مادی [حسابداری] بااهمیت بودن
رابطه، ارتباط، ربط سایر معانی: relevancy رابطه [حسابداری] مربوط بودن