همه چیز سایر معانی: مهم، مهند، و سایر چیزها
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خالصانه، محضا سایر معانی: به طور خالص، ناب، سره، بی آمیغانه، فقط، صرفا، به طور بی آلایش، معصومانه، کاملا، بکلی، منحصرا، بطور خالصیا یکدست یا بی گناه
کاملا، بکلی، جمعا، مطلقا سایر معانی: مطلقا، کاملا، بکلی [مهندسی گاز] مطلقا، کاملا، بکلی