غذایی، رزقی سایر معانی: وابسته به تغذیه و گوارش، گوارشی، وابسته به حفظ و نگهداری، روزی رسان، غذا دهنده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قوه تغذیه
وسیله معاش، معیشت، معاش، اعاشه سایر معانی: گذران، وسیله ی امرار معاش
قوت، غذا، تغذیه، خوراک، پرورش سایر معانی: خوراک رسانی، پروردگری، خورانش
خیز تغذیهای [علوم پایۀ پزشکی] خیز ناشی از نارسایی تغذیه در نتیجۀ نرسیدن طولانیمدت پروتئین و کالری لازم به بدن
واژههای مصوب فرهنگستان
مغذی سایر معانی: پرودی، پرودین، پرپرود
تغذیه، نگهداری، معاش، اعانت سایر معانی: تاب آوری، تحمل، گذران، وسیله ی امرار معاش، خوراک
خوراک غذا، خواربار، اذوقه