شناور، در حرکت سایر معانی: بر روی آب، سیل زده، آب گرفته، شایع، زبانزد، پابرجا، برقرار، روی پای خود، بر عرشه ی کشتی، در دریا، سرگردان، دستخوش امواج
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(verb transitive) بهم خوردن، ناجورشدن، غیرمتجانس شدن