disoriented
/ˌdɪˈsɔːriˌent/

معنی

(verb transitive) بهم خوردن، ناجورشدن، غیرمتجانس شدن

دیکشنری

بی نظیر
فعل
collide, disorient, knock, foulبهم خوردن
disorient, disownاز خود ندانستن
reject, throw down, refuse, deny, decline, refuteرد کردن
disorientناجور شدن
disorientغیرمتجانس شدن
disown, disorientمالکیت چیزی را انکارکردن

ترجمه آنلاین

سرگردان

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.