بدرفتاری کردن، بی ادبی کردن، درست رفتار نکردن سایر معانی: دست از پا خطا کردن، رفتار سوداشتن، کار ناشایسته کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تسلیم شدن، سرسپردن، تمکین کردن، اطاعت کردن، مطیع شدن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن سایر معانی: مطیع بودن، هیرمندی کردن، تسلیم بودن، فرمان بردن، (فرمان یا دستور) انجام دادن، به کار بستن، م ...