اونیفورم، یک شکل، متحد الشکل، یک ریخت، یکسان، یک دست، یک نواخت، یک نواخت کردن سایر معانی: ثابت، بی تغییر، یکجور، همجور، مشابه، مثل هم، متشابه، هم شکل، تکدیس، همدیس، همگونه، لباس متحدالشکل (م ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیچیده، غامض، غیر صریح، غیر مفهوم سایر معانی: غیر قابل فهم، درک نکردنی، نا مفهوم، غام
عده، شمار، یکه، واحد، یک، یک دستگاه، یگان، عدد فردی سایر معانی: یکا (هر یک از اعداد یک تا نه)، عدد صحیح (کمتر از ده)، یکال، یکان، دستگاه، بخش، قسمت، معیار، سنجه، (آموزش) واحد درسی، امتیاز تح ...
متحد کردن، وصلت دادن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، متفق کردن سایر معانی: متحد کردن یا شدن، به هم پیوستن، یکی کردن یا شدن، هم پیوند کردن یا شدن، یگانستن، متصل کردن یا شدن، وصل کردن یا شد ...
ایالات متحده
ناحق، ناموجه سایر معانی: ناموجه، ناحق [حقوق] غیر قابل توجیه
رها کردن، ازاد کردن، گشودن، ضعیف کردن، ول کردن، شل کردن سایر معانی: آزاد کردن (unloosen هم می گویند)، گشودن گره
شوم، سیاه، ناموفق، بد بخت، بدشگون، نحس، سیاه بخت، تیره بخت، بدیمن، بخت برگشته سایر معانی: بدبیار، بدشانس، نگون بخت، منحوس، بد اختر، گجسته، نافرخنده، تاسف انگیز، اسف انگیز
با نامردی، نامردانه، ناجوانمردانه، بزدل، زن صفت، زنانه
بی نشان سایر معانی: بی نشان
عزب سایر معانی: غیر متاهل، عروسی نکرده
بی تردید، خالی از اشتباه و سوء تفاهم سایر معانی: غیر قابل اشتباه، غیر قابل تردید، حتمی، بی چون و چرا، اشتباه نشدنی، محرز