خنثی، پوچ، بیهوده، عاری از فایده، عاطل، بی اثر، بی فایده، باطل، عبی سایر معانی: عبث، بی حاصل، بی ثمر، بادرم، هرز، یاب، لغو، بی نتیجه، با بی عرضگی، ناشیانه، عبک
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پر منفعت سایر معانی: سودآور، دارای درآمد، استفاده دار، پولساز، انتفاعی، سودمند، مفید، بافایده
بذله گو، ادم شوخ، گانگستر، اوباش، همدست تبه کاران سایر معانی: عضو دسته ی تبهکاران، گانگستری، اراذل
تحریف، ضایعات، تحریف کردن، الک کردن سایر معانی: دستکاری کردن (در متن یا نوشته)، (در اثر سهل انگاری) بد نقل قول کردن، (در اثر بدی دستگاه فرستنده یا بدی هوا) پیام نامفهوم پخش کردن، (داستان و غ ...
بنزین، گاز، خود ستایی، بخار، گاز معده، با گاز خفه کردن، اتومبیل را بنزین زدن، گازدار کردن سایر معانی: دما، بخار معده، خوشایند، جالب، (در جنگ) با گاز سمی مصدوم یا مقتول کردن، (پزشکی) گاز هوش ...
(پارچه ی) نازک و فرانما، توری مانند، گارسی، گارمانند، نازک وسورا سورا، لطیف
اصلی، خالص، درست، واقعی، حقیقی، اصل، عینی سایر معانی: اصیل، پاک نژاد، واقعی (در مقابل جعلی یا قلابی)، راست، بی غل و غش، دارای سندیت، معتبر، موثق، بی ریا، رک و بی ریا، امین و صریح [حقوق] اصیل ...
بطورخالص، خالصانه، بطوراصل یااصلی، درست، بدون ریا
اصلیت، درستی، صحت، اصالت، خلوص، بی ریایی، صداقت
(نادر) روحانی، مذهبی، روح مانند، شبح مانند، روحی، روح وش، خیالی
عطا، عطیه، ژنی، هدیه، کادو، پیشکش، ره اورد، استعداد، بخشش، نعمت، موهبت، هدیه دادن، بخشیدن، پیشکش کردن، دارای استعداد کردن سایر معانی: سوغات، ارمغان چشم روشنی، ره آورد، چشم روشنی، رونما، گلون ...
خلاصه، ملخص، جان کلام، لب کلام، نکته مهم، مطلب عمده سایر معانی: لب (مطلب)، اصل کلام، چکیده، (در تعقیب قضایی) علت دعوی، مراد