سنگ دل، کینه توز سایر معانی: (در مورد دشمنی و غیره) سرسخت، سازش ناپذیر، آشتی ناپذیر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حتمی، ضروری، واجب، نا گزیر، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، چاره نا پذیر سایر معانی: (آنچه که بدون آن نتوان کاری را انجام داد) بایسته، بایا، لازم، کنارنگذاشتنی، قصور نکردنی، اجتناب ناپذیر، پرهی ...
سخت، سنگ دل، نرم نشدنی، بی شفقت، تسلیم نشدنی سایر معانی: سخت دل، بی گذشت، بیرحم، یکدنده، سمج، بی امان، تغییر ندادنی
سیر نشدنی، سیرنشده سایر معانی: سیرنشدنی (یا نکردنی)، سیری ناپذیر، ناسیرا، دله، دچار جوع دایم، ارضا نشدنی (یا نکردنی)
فریبنده، گول زن، گول زننده، اغوا کننده، گمراه سازنده
کردار، کنایه، گوشه، مسخره، شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، طعنه، تمسخر، مزاح، بذله گویی، ببازی گرفتن، مزاح گفتن، شوخی کردن، خنده کردن، استهزاء کردن، تمسخر کردن سایر معانی: سخره، دست اندازی، مضح ...
شوخ، ظریف، شوخی امیز، فکاهی سایر معانی: اهل دل، شوخ دل، شوخی آمیز، خنده دار
(با: for یا after و غیره) چشم چرانی کردن، شهوت پرستی کردن، چشم چرانی
سرسری، سبکی، سبک سری، رفتار سبک، لوسی سایر معانی: جلفی، شادی بی موقع یا نابرازنده، بی وفایی، دمدمی مزاجی
خوشى، شادمانى
کمین سایر معانی: وابسته به حداقل، کمینه ای، کمینی [صنایع غذایی] کمین [ریاضیات] کمین، مینیمال، حداقل، کوچکتر، کهینه، اقل، کمینه
مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل، ملایم کردن، معتدل کردن، تعدیل کردن، اداره کردن سایر معانی: میانگیر، میان بود، نه سرد نه گرم (mild)، متوسط، میانه، میانگین، (مرغوبیت یا میز ...