[ یَ ] (ع اِ) مغز کلهٔ پیل. (ناظم الاطباء). دماغ پیل و گویند آن سم است. (از منتهی الارب) (آنندراج). دماغ فیل و آن سم است و بعضی گویند بر هر سمی اطلاق شود. (از تاج العروس). || خوی ستور. ( ...
لغتنامه دهخدا
وجود عامل بیماریزا بر سطوح خارجی بدن [علوم سلامت]
واژههای مصوب فرهنگستان
۱. خارج. ۲. ظاهر چیزی. ۳. روی چیزی. * بیرون آمدن: (مصدر لازم) ۱. خارج شدن؛ بهدر آمدن. ۲. [قدیمی] ظاهر شدن. * بیرون آوردن: (مصدر متعدی) ۱. بهدر آوردن؛ چیزی را از جایی د ...
فرهنگ فارسی عمید
(ق، اِ) مقابل درون. بِرون مخفف آنست و بلفظ شدن و افتادن و زدن و جستن و آمدن و ماندن و دادن و کردن و کشیدن و آوردن و بردن مستعمل. (غیاث) (آنندراج). ضد درون. (انجمن آرا). برون. (شرفنامهٔ منی ...
(اِخ) مولد ابوریحان در بیرون خوارزم بود نه به سند و نه به تون و چنانکه یاقوت در معجم الادباء آرد، بیرون کلمه ای است فارسی و بمعنی خارج و بر است و گوید از بعضی فضلا پرسیدم او گمان برد که ...
[ جَ تَ ] (مص مرکب) خارج شدن بسرعت. برون جستن. رجوع به برون جستن شود: بدین کوری اندر نترسی که جانْت بناگاه ازین بند بیرون جهد.ناصرخسرو. ز بیم چنبر این لاجوردی همی بیرون جهم هزمان ز چنبر. ...
[ جَ دَ ] (مص مرکب) برون جهیدن. رجوع به برون جهیدن شود.
[ دَ ] (مص مرکب) بیرون آمدن. پدیدار شدن. سر زدن. سر برآوردن : آن روز که او جوشن خرپشته بپوشد از جوشن او موی تنش بیرون جوشد. منوچهری.
[ تَ ] (مص مرکب) پلقیدن. بیرون خزیدن. بیرون خیزیدن. جحوظ. بیرون آمدن و برجسته شدن (بیشتر به طور ناگهانی و بر اثر حادثه). رجوع به بیرون خزیدن و بیرون خیزیدن و بیرون خزیده شود.
[ دَ ] (مص مرکب) بیرون خاستن. - بیرون خیزیدن چشم؛ از حدقه خارج شدن. ورغلمبیدن. پلقه زدن : سداب دشتی، از خوردن آن سوزش و حرارت در تن افتد و چشمها بیرون خیزد. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). - بیر ...
[ دَ ] (مص مرکب) اخراج. بیرون کردن.
[ تَ ] (مص مرکب) از چیزی بدر ریختن. (از آنندراج): آرزوئی در گره بستم دُرِ یکتا شدم حسرتی از دیده بیرون ریختم دریا شدم. بیدل.