بیرون خیزیدن
معنی
[ دَ ] (مص مرکب) بیرون
خاستن.
- بیرون خیزیدن چشم؛ از حدقه خارج
شدن. ورغلمبیدن. پلقه زدن : سداب
دشتی، از خوردن آن سوزش و حرارت در تن
افتد و چشمها بیرون خیزد. (ذخیرهٔ
خوارزمشاهی).
- بیرون خیزیدن دیده؛ از حدقه خارج
شدن. ورغلمبیدن. پلقه زدن : از بهر آنکه
پوستهای دیگر را که بر بالای اوست همچنان
بسوزد و بخورد و دیده بیرون خیزد. (ذخیرهٔ
خوارزمشاهی).