دارای گاز: نوشابهٴ گازدار.
فرهنگ فارسی عمید
(زُ یا زَ) (ص. اِ.) رخت شوی.
فرهنگ فارسی معین
[ زُ / زَ ] (ص مرکب، ق مرکب) مانند گازر. گازروار: بر چادر کوه گازرآسا از داغ سیه نشان برافکند.خاقانی.
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایهٔ شهرستان قزوین واقع در ۱۵ هزارگزی خاور معلم کلایه و ۵۸ هزارگزی راه عمومی. کوهستان و معتدل، دارای ۷۶۱ تن سکنه. شیعه و زبان تاتی فارسی. آب ...
[ زُ / زَ شُ ] (ن مف مرکب) آهار کرده : کتان و طبقی باید پوشید و کرباس نرم گازرشست که به تن باز نگیرد. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). || سخت پاک : کرباسها بر گازرشست بیاری و این سفره در مسجد جامع ...
[ زُ / زَ ] (ن مف مرکب) لباس شسته. جامهٔ سفیدشده. سپیدشده در اشعار ذیل : روز چون جامه کرد گازرشوی رنگرزوار شب شکست سبوی.نظامی. چو گازرشوی گردد جامهٔ جام خورد مقراضهٔ مقراض ناکام. نظامی ( ...
[ زُ / زَ رْ ] (ص مرکب، ق مرکب) مانند گازر. بسان گازر. گازرآسا. || (اِ مرکب) نام داو از کشتی که آن را در هندی دهوبی پات گویند و آنچنان بود که دست حریف کشیده سینه و بازوی او را بر پشت خو ...
۱. [مصغرِ گازر] = گازر ۲. (زیستشناسی) = دمجنبانک
[ زُ / زَ رَ ] (اِ مرکب) نام پرنده ای است که در کنارهای آب نشیند و دم خود را جنباند و به زمین زند، و عربان صعوه گویندش. (برهان). دم جنبانک.
(~.) (اِمر.) رخت شوی خانه.
[ زُ / زَ ] (اِ مرکب) جای رخت شویی. رخت شوی خانه. رجوع به گازرگه شود.
[ زِ ] (اِخ) دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، واقع در ۱۶هزارگزی جنوب باختر فهلیان و شمال رودخانهٔ کنی. جلگه. گرمسیر، مالاریایی، دارای ۹۹ تن سکنه. آب آن از چشمه. محص ...