[ کَ ] (ع اِ) قوم پنهان نشیننده به قصد دشمن در جنگ. (منتهی الارب). گروهی که در جنگ پنهان نشینند به قصد دشمن و منه: الکمین فی الحرب حیلة. (ناظم الاطباء). قومی که به خدعه در جنگ پنهان شوند و ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ بَ گُ دَ ] (مص مرکب) کمین گشادن. از کمین بیرون آمدن و بر دشمن تاختن : خصمان چو آن بدیدند هزیمت دانستند و کمین ها برگشادند و سخت به جد درآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۴۹۳). شاخ خمیده ...
[ کَ تَ ] (مص مرکب) کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمین کردن شود.
[ کَ دَ گُ دَ ] (مص مرکب) کمین گشادن. کمین برگشادن : مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۴۴). و رجوع به کمین گشادن شود.
[ کَ کَ دَ ] (مص مرکب) پنهان شدن به قصد کسی یا چیزی. (ناظم الاطباء). پنهان شدن به قصد دشمن یا صید و ناگاه بدر آمدن و بر او زدن. (فرهنگ فارسی معین). کمین ساختن. کمین زدن. کمین گرفتن : چو ...
جایی که در آن کمین کنند.
فرهنگ فارسی عمید
در نظریۀ بازیها، ویژگی راهبردی که بالاترین میزان خطر پیشِروی دو بازیگر را به حداقل میرساند [اقتصاد]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کَ ] (نف مرکب) کمین دار. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج). کمین کننده. (فرهنگ فارسی معین). کمین آور: کمین سازان محنت برنشستند یزک داران طاقت را شکستند.نظامی. و رجوع به کمین دار و کمین کننده ...
[ کَ ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی کمین ساز: اجل بر جان کمین سازی نموده قیامت را یکی بازی نموده.نظامی. و رجوع به کمین ساز شود.
[ کَ کُ نَ دَ / دِ ] (نف مرکب) آنکه به قصد دشمن یا صید در جایی پنهان شود و ناگاه بدر آید و بر او زند. (فرهنگ فارسی معین).
(کَ نِ) (ص.)۱- کمترین.۲- فرومایه، حقیر.
فرهنگ فارسی معین
[ کَ نَ / نِ ] (ص عالی) کمتر باشد از هر چه. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۴۵۴). به معنی کمتر و کمترین. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء): خراج مملکتی تاج افسرش بوده ست کمینه چیز وی آن تاج بود و آ ...