کمین کردن

معنی

[ کَ کَ دَ ] (مص مرکب) پنهان شدن به قصد کسی یا چیزی. (ناظم الاطباء). پنهان شدن به قصد دشمن یا صید و ناگاه بدر آمدن و بر او زدن. (فرهنگ فارسی معین). کمین ساختن. کمین زدن. کمین گرفتن : چو بیژن همی کینه را راست کرد به ایرانیان بر کمین خواست کرد.فردوسی. چند جا کمین باید کرد با سواری دوهزار خویشتن را نمود و آویزشی قوی کرد پس پشت بداد تا ایشان آیند و... (تاریخ بیهقی چ ادیب، ص ۶۶۴). اگر مرگ بر ما نکردی کمین ز بس جانور تنگ بودی زمین.اسدی. آن کیست کو به شاهی بر تو کند کمینی وان کیست کو به مردی در تو کشد کمانی. امیرمعزی (از آنندراج ذیل کمین). از طرفی رخنهٔ دین می کنند وز دگر اطراف کمین می کنند.نظامی. ز فن آسمانم کمین کرده است به کشتی مرا در زمین کرده است. ملاطغرا (از آنندراج ذیل کمین).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.