[ تَ رُ ] (ع مص) یکدیگر را شناختن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج). همدیگر را شناختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). شناختن دو نفر یکدیگر ر ...
لغتنامه دهخدا
[ تَ رُ کَ دَ ] (مص مرکب) کسی را به مهمانی یا گرفتن چیزی خواندن. و رجوع به تعارف شود.
[ تَ فُ شِ ] (ص مرکب) تغافل پسند. و رجوع به همین کلمه شود.
[ جَ ] (ع اِ) یکی از نامهای کفتار است. ام جعار. ضبع. (اقرب الموارد).
[ جِ ] (ع اِ) داغی که بر ران چارپایان میگذارند. (آنندراج). || ریسمانی که آب کش هنگام فرورفتن بچاه یک سر آنرا بر میخی می بندد و سر دیگر آنرا بر کمر. (منتهی الارب) (آنندراج).
جملهای که عبارات آن طول زمانی یکسان دارد|||متـ . جملۀ متقارن symmetric period [موسیقی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ ءِ رَ تُلْ مَ رِ ] (ع اِ مرکب) آنسیکلوپدی حاوی العلوم. کتابی حاوی مجموع معارف انسانی. فرهنگ فنون و علوم. خلاصهٔ قابل فهمی از معارف بشری. شاخه ای از اطلاعات علمی حاوی رشته ها و زمینه ها ...
دانشنامه
فرهنگ واژههای سره
[ دَ رَ ] (ع مص) فاجر و فاسق شدن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).
[ دُ رَ ] (ص مرکب) که بر آن دعا روا شود. مایهٔ اجابت دعا: درخت دعاروا؛ درخت نظرکرده که بر آن روا شدن دعا را ژنده ها بندند. درختی که برای برآمدن حاجات زنان و عامیان بر وی رکو گره کنند و چون ...
[ ] (اِخ) پسر ابرهة ذوالمنار موسوم به افریقیس. یا عبدبن ابرهة برادر ذوالمنار. یکی از ملوک یمن. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و روایت است که [ ذوالمنار ابرهة ] به زمین نسناسان بگذشت... د ...
[ رَ رِ ] (ع اِ) جِ رعراع. (منتهی الارب) (آنندراج). لبید گفته است: «اَلا اِن اخدان الشبابِ الرعارعُ». (از اقرب الموارد).