[ زَ ] (نف مرکب) زهرآب گون. فولاد اعلا. (ناظم الاطباء). || آب زهرداده. به آب زهر فروبرده : همان تیز ژوبین زهرآب دار که بر آهنین کوه کردی گذار.دقیقی. ز پنهان بدان شاهزاده سوار بینداخت ژوبی ...
لغتنامه دهخدا
[ زَ ] (نف مرکب) رجوع به مادهٔ بعد شود.
[ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) زهرآلود. (فرهنگ فارسی معین): گوشت زهرآلود دانایان خورم در هر زمان تلختر باشم و گر شویی به آب کوثرم. خاقانی. رجوع به مادهٔ قبل و زهر و دیگر ترکیبهای آن ...
زهرآلود؛ زهردار؛ آمیخته به زهر.
فرهنگ فارسی عمید
(زَ) [ ع. زهراء ] (ص.) مؤنث ازهر، درخشنده، درخشنده روی.
فرهنگ فارسی معین
= ازهر
[ زَ ] (اِخ) نام بلوکی است به قزوین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دهستان بخش بوئین شهرستان قزوین... (دائرة المعارف فارسی). رجوع به زهراوی و بوئین شود.
اسم: زهرا (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: zahrā) (فارسی: زهرا) (انگلیسی: zahra) معنی: روشن تر، درخشان تر، سپید، نیکو، درخشنده روی، لقب حضرت فاطمه ( س )، زهرا: مؤنث «ازهر» به معنای روشن ...
فرهنگ واژگان اسمها
اسم: زهرا یاس (دختر) (فارسی، عربی) (تلفظ: zahra-yas) (فارسی: زهرا یاس) (انگلیسی: zahra-yas) معنی: ترکیب دو اسم زهرا و یاس ( نیکو و نام گلی خوشبو )
[ زَ ] (ع ص، اِ) گاو مادهٔ دشتی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زن درخشان روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زن سپیدروی. || ابر سپید در آخر روز ...
سمی که بهوسیلۀ اندامگان زنده بهخصوص باکتری تولید میشود |||* مصوب فرهنگستان اول [پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ زُ ] (اِ) شمشیر تابداری که از فولاد اعلا ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج ۲ ص ۴۹ شود.