۱. (موسیقی) تار ساز. ۲. رودۀ تابیده که به کمان میبستند؛ چلۀ کمان. ۳. [قدیمی] رشتۀ باریک تابیده از رودۀ گوسفند، ابریشم، یا فلز.
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زمینشناسی) آب زیرزمینی که از زمین یا شکاف سنگ تراوش میکند. ۲. (بن مضارعِ زهیدن) = زهیدن ۳. (اسم مصدر) [قدیمی] زایش. ۴. [قدیمی] نطفه. ۵. [قدیمی] بچه. ۶. (زیستشناس ...
1. مجموعهنخهایی که چندین بار به هم تابیده شدهاند و نخهای رشتهای بهصورت مارپیچ به دور آن پیچیده شدهاند 2. رجههای بههمتابیده ب ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[ زَهْ ] (اِ) مکان جوشیدن و برآمدن آب. (برهان) (از ناظم الاطباء). مکان جوشیدن و تراویدن آب. (آنندراج). مکان جوشیدن آب از چشمه. (فرهنگ رشیدی): سبک خشک شد چشمهٔ چشم من مگر آب این چشمه را زه ...
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) (رود...) رودیست که از عراق سرچشمه گرفته از بلوک لاهیجان (در آذربایجان غربی) عبور کرده قسمتی از بلوک منگور را آب دهد و باز به عراق بازگردد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
کسی که پیشهاش تابیدن زه و درست کردن رشتۀ تابیده از رودۀ گوسفند یا حیوانات دیگر است.
(زِ. زَ دَ) (مص ل.) (عا.) از پا درآمدن، از میدان به در رفتن.
فرهنگ فارسی معین
ازپادرآمده؛ از زیر بار دررفته.
[ زِهْ زِهْ ] (صوت مرکب) ادات تحسین. تأکید زه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زه شود.
(~. کَ دَ) (مص م.) آبستن کردن.
نصب کردن زه بر روی کمان [ورزش]
[ زِهْ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) از میدان دررفته. || وارفته و بی حال. (فرهنگ فارسی معین).