۱. اندکاندک و ریزهریزه آمدن باران. ۲. پاشیدن. ۳. (اسم) قطره.
فرهنگ فارسی عمید
[ رَ ] (اِ) قسمی از خرمای سیاه. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخهٔ خطی کتابخانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). نوعی خرمای سیاه و بالیده. (از فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج ۲ ورق ...
لغتنامه دهخدا
[ رَ ] (کردی، ص) در کردی به معنی سیاه است. و صفت سیاه در کردی حاکی از احترام است و در اول اسماء اعلام آید تعظیم را. (یادداشت مؤلف).
[ رَ شَ ءْ ] (ع مص) جماع کردن. (منتهی الارب). جماع کردن زن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || بچه دادن آهوماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || قوی شدن بچه آهو و راه رفتن آن با ما ...
[ رِ ] (از ع، اِ) رشاء. بند دلو. رسن دلو. ج، ارشیة. (یادداشت مؤلف). رسن. (غیاث اللغات). رجوع به رشاء شود.
(رِ) [ ع. ] (اِ.) ریسمان. ج. ارشیه.
فرهنگ فارسی معین
[ رِ ] (ع اِ) ریسمان و ریسمان دول. (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). رسن دلو. (دهار). ریسمان، و گویند ریسمان دلو. ج، اَرْشیة. (از اقرب الموارد). || طناب خور: ا ...
[ رَ ءِ ] (ع اِ) رشایح. رجوع به رشایح شود.
به راه راست رفتن؛ رستگاری.
ترتیزک؛ ترهتیزک.
دلیری، دلاوری، جوانمردی، پهلوانی، پردلی
فرهنگ واژههای سره
(رَ) [ ع. ] (اِ.) آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد.