(رِ) [ ع. ] (اِ.) ریسمان. ج. ارشیه.
فرهنگ فارسی معین
[ رِ ] (ع اِ) ریسمان و ریسمان دول. (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). رسن دلو. (دهار). ریسمان، و گویند ریسمان دلو. ج، اَرْشیة. (از اقرب الموارد). || طناب خور: ا ...
لغتنامه دهخدا
[ رَ ءِ ] (ع اِ) رشایح. رجوع به رشایح شود.
به راه راست رفتن؛ رستگاری.
فرهنگ فارسی عمید
ترتیزک؛ ترهتیزک.
دلیری، دلاوری، جوانمردی، پهلوانی، پردلی
فرهنگ واژههای سره
(رَ) [ ع. ] (اِ.) آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد.
[ رَ ] (ع اِ) چکیده های خون و اشک و آب و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون. (مهذب الاسماء) (السامی فی ا ...
[ رُ ] (اِخ) نام شخصی. (منتهی الارب). عبداللََّه بن علی بن عبداللََّه بن علی اندلسی المری... (یادداشت مؤلف). رجوع به عبداللََّه بن علی... و اعلام زرکلی ج ۱ ص ۳۲۱ و ج ۲ ص ۵۶۹ شود.
[ رِ ] (ع ص) جِ رَشیق. (ناظم الاطباء). رجوع به رَشیق شود. || جِ رَشقَیة. (ناظم الاطباء). رجوع به رشیقة شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.