[ کِ ] (حامص مرکب) خوش کرداری. نیکورفتاری. نکوکاری : خوب کرداری زبهر زنده نامی کرده اند زنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام. سوزنی. خدای یوسف صدّیق را عزیز نکرد بخوبرویی لیکن بخوب کرداری ...
لغتنامه دهخدا
کسی که خود را از انجام کارهای ناپسند نگه میدارد؛ بردبار؛ شکیبا؛ خویشتندار.
فرهنگ فارسی عمید
[ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب) صابر. بردبار. شکیبا. (ناظم الاطباء). آنکه دیر غم خود بدوستان و کسان گوید. آنکه راز و غم خویش آشکار نکند. (یادداشت بخط مؤلف). || عفیف. کفّ نفس کننده. (یادداشت ب ...
[ خوَدْ / خُدْ دا دَ ] (مص مرکب) تمالک نفس کردن. مالک نفس خود بودن. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب) کفّ نفس. خویشتن داری. || تحفظ. احتراس. (یادداشت بخط مؤلف). || صبر. شکیبائی. بردباری. تحمل. (ناظم الاطباء). || پرهیز. احتماء. (یادداشت بخط مؤلف). - خودداری ...
[ خوَدْ / خُدْ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) خودداری کردن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خودداری کردن شود.
[ خوَدْ / خُدْ کَ دَ ] (مص مرکب) کفّ نفس کردن. || تحفظ. احتراس. حفظ کردن. || امساک کردن. || احتماء. || تعفف. ورع ورزیدن. (یادداشت بخط مؤلف). - خودداری کردن از؛ شکیبیدن از. (یادداشت ...
[ خوَشْ / خُشْ کِ ] (حامص مرکب) خوش عملی. خوش رفتاری. مقابل بدکرداری.
(نف مرکب) دارندهٔ خون. || قاتل. (ناظم الاطباء) (از آنندراج): از خجلت رخ تو که خوندار لاله است گلها بزیر شهپر مرغان خزیده اند. میرزا صائب (از آنندراج). غارتگر جنت از بر و دوش خوندار خلای ...
[ گُ ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در دوازده هزارگزی شمال خاوری قاین بر سر راه شوسهٔ قاین به رشخوار با ۲۵۹ تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
(اِخ) (شیخ...) آنچنانکه از تاریخ گزیده تألیف حمداللََّه مستوفی بر می آید. وی شیادی بوده است به چهره همانند سلطان جلال الدین خوارزمشاه و از احوال او با خبر. در کرمان بدعوی خوارزمشاهی جمعی ...
[ کَ دَ ] (مص مرکب) کنایه از دیر داشتن و مدارا کردن بود. (انجمن آرا).