کسی که خود را از انجام کارهای ناپسند نگه میدارد؛ بردبار؛ شکیبا؛ خویشتندار.
فرهنگ فارسی عمید
[ خوَدْ / خُدْ دا دَ ] (مص مرکب) تمالک نفس کردن. مالک نفس خود بودن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغتنامه دهخدا
[ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب) کفّ نفس. خویشتن داری. || تحفظ. احتراس. (یادداشت بخط مؤلف). || صبر. شکیبائی. بردباری. تحمل. (ناظم الاطباء). || پرهیز. احتماء. (یادداشت بخط مؤلف). - خودداری ...
[ خوَدْ / خُدْ نُ / نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) خودداری کردن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خودداری کردن شود.
[ خوَدْ / خُدْ کَ دَ ] (مص مرکب) کفّ نفس کردن. || تحفظ. احتراس. حفظ کردن. || امساک کردن. || احتماء. || تعفف. ورع ورزیدن. (یادداشت بخط مؤلف). - خودداری کردن از؛ شکیبیدن از. (یادداشت ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.