[ رِ مَ رِهْ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) این جهان. دنیا که سرای زشتی هاست.
لغتنامه دهخدا
[ رِ مُ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خانهٔ کیفرها و به کنایه دنیا را گفته اند، «دنیا دار مکافات است». هرچند که مکافات بیشتر در جهان دیگر است.
[ رُ بَ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) پایه و ستون : اندر هوا به امر وی استاده ست بی دار و بند پایهٔ بحر و بر.ناصرخسرو. رجوع به دار شود.
[ رُ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) امر از داشتن و گرفتن. || جاه و جلال و شوکت. (ناظم الاطباء). کرّ و فرّ: یکی حمله بردند بر سان شیر بدان لشکر گشن با دار و گیر.فردوسی. || فرماندهی. (ناظم الاط ...
اسم: دار گل (دختر) (فارسی) (طبیعت، گل) (تلفظ: dār gol) (فارسی: دارگل) (انگلیسی: dar gol) معنی: ( مجاز ) زیبارو، نوعی از درخت که در هندوستان شایع است، درختِ گل، ( در گیاهی ) نوعی درخت که در ...
فرهنگ واژگان اسمها
(اِ مرکب) دارابزین. هرچیز که مردم بر آن تکیه کنند خواه آن شخص باشد و خواه آن محجری و خواه ستونی. (برهان) (آنندراج). || پنجره و محجری را گویند که در پیش خانه مابین دو بازوی در سازند. (برها ...
دارنده؛ چیزدار؛ مالدار؛ ثروتمند.
فرهنگ فارسی عمید
(اِخ) این پادشاه نیز از خاندان هخامنشی و پسر اردشیر درازدست است که از زنی از اهالی بابل بنام «کسمارتی دین» متولد شد. او را بنام هایی مانند دارابن بهمن بن اسفندیار و دارابن اردشیربن بهمن ب ...
(اِخ) دارا پسر رستم شروین سیزدهمین اسپهبد تبرستان در دوران نخستین فرمانروایی آل باوند که در قرن چهارم میزیسته است. (معجم الانساب ج ۲ ص ۲۸۶).
(اِخ) فرزند اردوان سوم پادشاه اشکانی است که در جنگ او با رومیان مقرر شد که همین دارا را برای تجدید مودت و دوستی میان دو کشور به روم فرستند. رجوع به ایران باستان پیرنیا ج ۳ ص ۲۰۴۷ شود.
(اِخ) دژی است که دارای بزرگ (داریوش سوم) در کوههای مازندران ساخته بود. رابینو در کتاب «مازندران و استرآباد» نویسد: ده کوسان در پای قلعه آب دارا بوده و این قلعه بدون شک همان قلعه دارا (دژد ...
[ وُ بُ تِ زَرْ ری ] (اِخ) نام کتابی از ایرانیان قدیم بوده که به عربی ترجمه شده است و ابن الندیم در ص ۴۲۴ فهرست خویش آن را بنام «دارا و الصنم الذهبی» یاد کرده است.