دارنده؛ چیزدار؛ مالدار؛ ثروتمند.
فرهنگ فارسی عمید
(اِخ) این پادشاه نیز از خاندان هخامنشی و پسر اردشیر درازدست است که از زنی از اهالی بابل بنام «کسمارتی دین» متولد شد. او را بنام هایی مانند دارابن بهمن بن اسفندیار و دارابن اردشیربن بهمن ب ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) فرزند اردوان سوم پادشاه اشکانی است که در جنگ او با رومیان مقرر شد که همین دارا را برای تجدید مودت و دوستی میان دو کشور به روم فرستند. رجوع به ایران باستان پیرنیا ج ۳ ص ۲۰۴۷ شود.
(اِخ) دژی است که دارای بزرگ (داریوش سوم) در کوههای مازندران ساخته بود. رابینو در کتاب «مازندران و استرآباد» نویسد: ده کوسان در پای قلعه آب دارا بوده و این قلعه بدون شک همان قلعه دارا (دژد ...
[ وُ بُ تِ زَرْ ری ] (اِخ) نام کتابی از ایرانیان قدیم بوده که به عربی ترجمه شده است و ابن الندیم در ص ۴۲۴ فهرست خویش آن را بنام «دارا و الصنم الذهبی» یاد کرده است.
(اِخ) دستور داراب پالن. دستور پارسی که در شهر نوسازی از بلاد هند میزیسته. وی در جزو کتاب خود موسوم بفرضیّات، نامهٔ اعمال مخصوصی، که باید در هر یک از سی روز ماه انجام داد برشتهٔ نظم کشیده. ...
(اِخ) داراب پسر ارفحشد یکی از حکام جزء در سیستان و بقول نویسندهٔ مجمل التواریخ و القصص یکی از پادشاهان عجم بوده است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص بتصحیح مرحوم بهار ص ۵۲۰ شود.
[ جِ ] (اِخ) (مرغزار دابجرد) مرغزاری کوچک است. طول آن سه فرسنگ در عرض یک فرسنگ. (فارسنامهٔ ابن بلخی ص ۱۵۴). رجوع به دارابگرد شود.
[ جِ ] (اِخ) محمد دارایی متخلص به «شاه» که در دورهٔ صفویه میزیسته و مدتی در هند بوده و در هر علم کم و بیش آگاهی داشته است. نمونه ای از شعر او این است: جهدی کن و در راه خدا پا بردار زاد ...
میوهای از نوع مرکبات، گرد، بزرگ، و نارنجیرنگ با طعم ترشوشیرین و مطبوع.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.