[ خَ رَ نِ قَ ] (اِخ) نام یک قسمت از سه قسمت خرقان نزدیک قزوین است. رجوع به خرقان نزدیک قزوین شود.
لغتنامه دهخدا
[ خَ رَ ] (اِخ) احمدبن الحسین بن عبدالرحمن بن عبدالرزاق العبسی الشاشی خرقانی الفرانی، مکنی به ابوالفتح، از خرقان سمرقند بود و پدر او از شاش. او در خرقان چشم به جهان گشود ولی در قریهٔ قراب ب ...
[ خَ ] (اِخ) بکربن عبداللََّه بن عبدالرحیم خرقانی. یکی از ائمهٔ حدیث بود. عمر نسفی از او نام برده و گفته است که وی در عصر روز سه شنبه هیجدهم ذی قعدهٔ سال ۴۲۴ هـ .ق. در جاکردیزه درگذشت و من ب ...
[ خَ ] (اِخ) حسین بن یوسف بن ابی یعقوب خرقانی، مکنی به ابوعلی. امام و خطیب و فقیه بود و در سمرقند مجلس درس داشت. وی از امام خطیب ابوالقاسم محمودبن احمد زهری خرقانی حدیث کرد و از او عمربن مح ...
[ خِ قَ ] (ع اِ) گلهٔ ملخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از تاج العروس). ج، خِرَق. || جعبه ای که بطانهٔ آن پوست گوسپند و یا پوست خز و سنجاب باشد. (از ناظم الاطباء). قسمی ج ...
[ خِ قَ ] (اِخ) ابن شعاب. نام شاعری است که شعاب مادر وی و پدرش نُباته بوده است. (از منتهی الارب).
شولا
فرهنگ واژههای سره
[ خِ قَ / قِ تُ کَ دَ ] (مص مرکب) مردن. (یادداشت بخط مؤلف). این تعبیر بیشتر برای مردن مرشدان استعمال میشود.
[ خِ قَ / قِ دَ اَ تَ ] (مص مرکب) خرقه از تن خارج ساختن بجهت شدت وجد و حال : شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته.خاقانی. || خرقه از تن بیرون آوردن : زاهد و را ...
(~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)۱- کسب اعتبار و آبرو کردن.۲- ریا کردن، تظاهر کردن.
فرهنگ فارسی معین
(~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)۱- بی اعتنایی به نام و ننگ و بی اعتبار داشتن آن.۲- ترک ریا کردن.۳- نهایت شوق و وجد.
[ خِ قَ / قِ تَ ] (مص مرکب) سوزاندن خرقه. ظاهراً رسمی بوده صوفیان را که از فرط شوق یا بعلامت شکر خرقهٔ خود را می سوزاندند. (یادداشت بخط مؤلف). - خرقه سوختن چشم؛ تمام خشک شدن چشم یا کاسه خشک ...