= آب۱
فرهنگ فارسی عمید
(اِ) آب : کی تواند که همچو ماغ چکاو بزند غوطه در میانهٔ آو.سنائی یا لطیفی؟ دستی که جود با کف او آشناوش است دستی که آو در یم او آشناور است. شرف شفروه. بیت شرف شفروه شاهد این دعوی نتواند بود ...
لغتنامه دهخدا
(اِ.) آواز، بانگ.
فرهنگ فارسی معین
(اِ) مخفف آواز. آواز. بانگ. ندا. آوازه. صوت. (صراح). آوای. ازمل : ای بلبل خوش آوا آوا ده ای ساقی آن قدح را با ما ده.رودکی. هزارآوا به بستان در کند اکنون هزارآوا. رودکی. دمنه را گفتا که تا ...
(شب جم.) =آوخ:۱- کلمة افسوس، آه و آی.۲- دریغا.
(صوت) آوخ. آه. وای. افسوس. دردا: آواخ ز پیمان و ز پیمانهٔ او.مولوی. || (اِ) قسمت. نصیب. (برهان). || آوای نرم. همس. صوت خفی. حسیس. و رجوع به نرم شود.
۱. گردوخاک؛ غبار: از آوار اسبان و گرد سپاه / بشد روشنایی ز خورشید و ماه (فردوسی: لغتنامه: آوار). ۲. خاک، سنگ، آجر، گچ، تیر، و دیگر مصالح ساختمانی که هنگام خراب شدن بنا فرومیر ...
(اِخ) نام قومی از مردم ارال و آلتائی که مدت سه قرن بر اروپا تاختن بردند و در ۱۶۸ هـ .ق . شارلمانْی آنان را دفع کرد.
(ص) از خانمان و یا وطن و جز آن دورافتاده. دربدر: لجاج و مشغله ماغاز تا سخن گویم که ما ز مشغلهٔ تو ز خانه آواریم. ناصرخسرو. بمن سپرد و ز من بستدند فرعونان شدم بعجز و ضرورت ز خانمان آوار. ...
(شُ)(مص ل.)۱ - خراب شدن، فرو ریختن.۲- (عا.) وارد شدن ناگها نیِ تعداد زیادی مهمان بر کسی.
[ جَ / جِ ] (اِ) آوارچه. روزنامه و فرد حساب یومیه. (بهار عجم). گمان میکنم این کلمه مصحف اَوارِجه معرّب اواره است: الاوارجه؛ من کتب اصحاب الدواوین فی الخراج و نحوه. (فیروزآبادی: وَرَج). ال ...
۱. گمگشته. ۲. سرگشته؛ سرگردان. ۳. بیخانمان؛ دربهدر. ۴. دور از وطن.